سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رئیس بازی

- بشین... پاشو...بشین...پاشو...حالا طناب بزن...10 تا...بدو حالا زود زود...بیا تابم بده... هی کثافت یواش.. بهت خوراکی نمیدما
- ببخشید ببخشید باشه باشه یواش
- هی پسر مگه تو رئیسی؟
- من! آره! رئیسم! چون خوراکی دارم.
- اینا سربازاتن مثلا؟
- آره. باید هر چی می گم گوش کنن تا بهشون خوراکی بدم.
- چرا فحش می دی بهشون. این کار بدیه.
- نه خیر.عیبی نداره.اگه خوراکی میخوان باید همه حرفامو گوش کنن.
- چرا با هم سه تایی مسابقه نمیدین هر کی برنده شد جایزه خوراکی بخوره؟
- نه خیر! رئیس بازی خوبه!
- خب چرا همش تو رئیس باشی؟
- خب آخه خوراکیا مال منه.
- ببین اگه اینجوری رئیس باشی مثل صدام میشی.
- نه مثل بابام میشم.
- بابات چه کارس مگه؟
- بابام رئیسه.
- این بازیو از کی یاد گرفتین؟
- خودم یاد گرفتم.
- ببین اینقدر داد میزنی شب گلو درد میگیریا. خب داد نزن.
- نمیشه. رئیس باید داد بزنه دیگه.


- بشین... پاشو...یالا فقط 10 تا.
- خب حالا بهتون خوراکی میدم. بیایین.
از پشتش کیسه فریزری در می آورد. دو تا دونه پاستیل کوکاکولا در می آورد می گذارد کف دست سهند و حسین. دست حسین می لرزد و پاستیلش می افتد زمین.
- همینه که هست. دیگه بهت نمی دم.
حسین پاستیلش را فوت می کند و به دهان می گذارد.
- حالا دوباره. بشین... پاشو... بشین... بدو... هی هی قبول نیست. وایسا. وایسا میگم.


دقایقی از رئیس بازی امیرحسین 7 ساله برای سهند 6 ساله و حسین 7 ساله. ساعت 5 غروب 26 دی 1390. عصر سرد زمستان. محوطه بازی کودکان. پارک خانه هنرمندان.


» نظر