سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باز هم سایه

چیست در آن لب شیرین ِ تو؟ جان ای ساقی

بستان جانم و آنم بچشان ای ساقی

باده پیش آر که در پای تو در خواهم باخت

حاصل ِ کارگه کون و مکان ای ساقی

درد ِ هجران ِ عزیزان به جهان چند کشیم

همه رفتند،خدا را تو بمان ای ساقی
تا سرانجام ِ دل ِ خون شده چون خواهد بود

سرنوشتی ز خط جام بخوان ای ساقی

دور  ِ کجدار و مریز است و دلم می لرزد

چون توان زیست چنین دل نگران ای ساقی

نه دلی ماند و نه دینی ز پی ِ غارت عشق

آه از این فتنه که برخاست،امان ای ساقی

رستمی بر سر سهرابِ یلی می گرید

نوشداری امیدی برسان ای ساقی

چشم مستت چه طلب می کند از سایه؟ بگو

به فدای لب شیرین تو جان ای ساقی


» نظر

کمی سایه

صبر کن ای دل پر غصه در این فتنه و شور

گرچه از قصه ی ما می ترکد سنگ صبور

از جهان هیچ ندیدم و عبث عمر گذشت

ای دریغا که ز گهواره رسیدیم به گور


» نظر

لطیف تر از شبنم زیباتر از گل

یاد سه سال پیش افتادم. تو همچی روزی فرنوش به دنیا اومد و از اون روز دنیا برام رنگ دیگه اس. باورم نمیشه در چند ساعتی که سر کار هستم 4 یا 5 بار دلم براش تنگ میشه در حدی که باید حتما به عکسش نگاه کنم تا دلم پرپر نشه. اصلا تو این سه سال عکسش پیش زمینه موبایل و کامپیوترمه و یک لحظه نیست که به فکرش نباشم. بزرگترین لذت من اینه که فرنوش برام شعر بخونه و باهام حرف بزنه. بزرگترین سرگرمی من اینه که با هم میوه بخوریم یکی من یکی تو. بزرگترین تفریحم اینه که با هم بریم بیرون. پارک. تاب بازی. فروشگاه شهروند و بزرگترین عذاب من اینه که بری مهدکودک و من نتونم چند ساعت ببینمت. شاید درک نکنید من چی می گم. ولی امیدوارم همه تون روزی این حس منو که نمی تونم بگم رو درک کنید.


» نظر

گیج می شوی اگر کتاب نخوانی

«ما را تنها و بدون کتاب بگذارید، خواهید دید که بی‌درنگ رشته فکرمان را از دست می‌دهیم، خود را گم می‌کنیم، نمی‌دانیم به چه چیز معتقد و به چه چیز دلبسته باشیم، نمی‌دانیم چه چیز را دوست یا دشمن بداریم، چه چیز را بزرگ یا خوار بشماریم!»

خاطرات زیرزمینی. فئودور داستایوفسکی.

پ.ن: به قدر کتابهایی که نخوانده ام، گیجم.


» نظر

ساعت یک بامداد*

ناراضی از همه کس و ناراضی از خودم، با جان و دل تمنای آن دارم تا در سکوت و خلوت شب، خود را رستگار سازم و اندکی بر شان خود بیفزایم. ای جان های آنانی که دوستشان داشته ام، ای جان های آنانی که سرودشان را خوانده ام، به من نیرو بخشید، یاریم کنید، مرا از شر دروغ ها و دود دم فسادآور این جهان خلاص کنید، و تو، ای خدای بزرگ، بر من ارزانی دار فیض سرودن شماری ابیات زیبا را، تا بر خودم آشکار شود که من پست ترین آدمیان نیستم، که من از آنانی که خوارشان می شمارم حقیرتر نیستم.


*گزیده ملال پاریس/اشعار منثور شارل بودلر/ ترجمه مراد فرهادپور و امید مهرگان.


» نظر

همه چیز به این مربوط میشه. درست یا غلط

* همه چیز به این مربوط میشه. درست یا غلط.
* - آن راتلج: تو خیلی درباره همه چی فکر می کنی مگه نه؟
- ایب: خوب داخل مغزم گاهی وقتها می خاره و من هم باید بخارونمش
- آن راتلج: پدر میگه تو یه کله واقعی رو شونه هات داری، زبون مردم رو می فهمی. می گه همش این نیست که اونها رو بخندونی. اونها یادشون می مونه تو چی گفتی چون توی حرفت شعور و معنی هست.


* احساس حماقت می کنم. خیلی خودم  رو مثل یک همه چیزدان نشان دادم.


* ما دسته جمعی کارهایی می کنیم که اگر انفرادی کرده بودیم کلی بابتش خجالت می کشیدیم.


دیالوگ هایی از فیلم "آقای لینکلن جوان" ساخته جان فورد با بازی هنری فوندا. فیلم در سال 1939 ساخته شده و داستانش درباره آبراهام لینکلن شانزدهمین رئیس جمهور ایالات متحده است در دوران جوانی اش.


پ. ن: هنوز هم دیدن فیلم های قدیمی را به فیلم های جدید ترجیح می دهم. فیلم های سیاه و سفید خلوص و ماندگاری بیشتری در ذهنم دارند.


» نظر

سال من تحویل نشده انگار

هم برقرار منقل ارزیر آفتاب،
خاموش نیست کوره
                       چو دیسال:
خاموش
خود
منم!

مطلب از این قرار است:
چیزی فسرده است و نمی‌سوزد
                                          امسال
در سینه
در تنم!

احمد شاملو. شکفتن در مه


» نظر
   1   2      >