ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
ارسال شده در
87/11/27:: 10:8 صبح
توسط هادی
چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه تشخیص کردهایم و مداوا مقرر است
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم دولت در آن سرا و گشایش در آن در است
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم با پادشه بگوی که روزی مقدر است
کلمات کلیدی :
» نظر