سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سربازهای جمعه

کیمیایی را در فیلم سازی چندان نمی پسندم، اما یک صحنه از فیلم سربازهای جمعه اش را خیلی دوست دارم و مشابهش را تو این سالها کم دیدم. سکانس پایانی،‌ 4 سرباز و گروهبانشان، چماق بر می دارند و می روند کشتارگاهی که آدم بده فیلم توشه و تا می خورد می زنندش. هر وقت یاد این صحنه می افتم داغ می شوم. مثل وقتی که خودم سرباز بودم و بند پوتین‌هایم را سفت می بستم. دقیقا فکر می کنی که قدرتت چند برابر شده و مثل یک تانک می توانی از روی هر مانعی رد شوی. لهش کنی. به منطقش کاری ندارم که درست است یا غلط ولی گاهی اوقات تنها را همین است. بند پوتینهایت را ببندی و …


» نظر