سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات خوب

خاطرات خوب جزو سرمایه‌هایه که هر کس به میزانی که از اون بهره منده می تونه تو لحظه‌هایی که داره به گذشته فکر میکنه از اون لذت ببره. یاد کودکی ها،‌ لحظات ناب فهمیدن و درک دنیا با دیدن یک فیلم،‌ یا موسیقی، یک سفر، دیدن دریا برای اولین بار،‌ برنامه هنر هفتم با اجرای عالی اکبر عالمی، مسابقه هفته و اجرای بی نظیر منوچهر نوذری در پنجشنبه شب ها. سریال ارتش سری و دوبله‌های نابش با شخصیت‌هایی که مفهوم خاکستری را برای تویی که عمری یا سفید سفید دیده‌ای یا سیاه سیاه خوب تفهیم می کرد چیزهایی است که در اعماق خاطرات من لحظه‌های خوبی را رقم زدند. در حال حاضر من واقعا نمی دونم آیا با دیدن برنامه های تلویزیون آیا برای برای کسی خاطره‏ای ایجاد میشه یا نه. من که فکر نمی کنم. با تمام شدن لاست و فرار از زندان چند شبی است که برای فرار از صدا و سیمان لعنتی با سریال‌های مزخرفش دارم سریال ارتش سری را روی دی وی دی می بینم. با همان صداهای ماندگار و همان شخصیت های خاکستری و موسیقی بی نظیر تیتراژ که هنوز هم انصافا ناب و تازه است.

 

پ.ن: این روزها خاطرات خوب گذشته را مرور می کنم و با فرنوش بهترین لحظات عمرم را می گذرانم. خانم دکتر راه افتاده و مثل جوجه راه میره. تعجب میکنه. دست میزنه با یه ریتم که میشنوه خودشو تکون میده و وقتی تنبک میبینه می ره طرفش و تق تق میزنه روش ونمی دونید چه لذتی داره وقتی خانم دکتر دالی موشه میکنه. امیدوارم که این لذت نصیب همه بشه.  


» نظر

نفحات نفت

نفحات نفت کتابی است از رضای امیرخانی،‌ جستاری در فرهنگ و مدیریت نفتی. کتاب قابل تاملی است. درد را خوب شناخته است. مصداق هایش هم همه تقریبا به روزند. انتقادی است بر وضع 70 + 32 سال اخیر مملکت نفتی شده ما و اینکه در همیشه در این دیار نفتی بر یک پاشنه چرخیده است و تفاوتی بین مدیریت و فرهنگ مملکت داری این سرزمین از احمدشاه تا حال دیده نمی شود. این درد کمی نیست که هر چیزی که تو این مملکت دولتی شده ویران شده و درجا زده. یک جاهایی اش هم تعارفات لاجرم جهت کسب مجوز انتشار هست که خب خرده ای بر آن نیست و درک می کنیم. مهم تشخیص درد است و راه علاج.
چند تکه از نفحات نفت و باقی اش را می گذارم خودتان بخوانید:
"ایران هیچ زمانی نمی تواند از تک حزبی فرار کند تا روزی که موافق و مخالف نفت خوار باشند. نظام تک حزبی که البته آفات فراوانی هم بر آن مترتب است منبعث است از اقتصاد تک محصولی نفتی."(ص120)
یک روایتی هم دارد راجع به دانشگاه آزاد که چون این روزها بدجوری سرش دعواست مطلب را خواندنی تر می کند و البته شما چند تکه دیگر پازل را کنارش بگذارید خیلی چیزها دستگیرتان می‌شود.
"... جالب این جاست که در رای گیری های بعدی ، خاصه در رای گیری برای دولت دهم، سال 1388، که دولت نهم شیرهای نفتی را روی پس مانده‌ی احزاب مخالف بسته بود، این دانش‌گاه آزاد بود که به عنوان سیبل دولتی ها مورد هدف گیری قرار گرفت و اگر نبود نفوذ هیئت امنا و سیاست ورزی مدیران، به راحتی در هجمه دولتی حذف می شد. در این مملکت همه گان می دانیم که حتا کلاس زبان موفقی مثل سیمین هم بدون نفوذ دولتی محکوم به شکست است."(ص124)

 


» نظر

آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسفند

آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسفند، آئین چراغ خاموشی نیست، قربانی خوف مرگ ندارد، مقدر است. بیهوده پروار شدی، کمتر چریده بودی بیشتر میماندی، چه پاکیزه است کفنت، این پوستین سفید حنابسته، قربانی، عید قربان مبارک، دلم سخت گرفته، دریغ از یک گوش مطمئن، به تو اعتماد میکنم همصحبت. چون مجلس، مجلسِ قربانیست و پایان سخن وقت ذبح تو، چه شبیهه چشمهای تو به چشمهای دخترم، مهرالنساء، ذبح تو سخته برای من. اما چه کنم وقتی یک قصاب مسلمان آداب دان نیست. در تبعید به دنیا آمده ام، تبعیدی هم از دنیا میروم، پدرم به جرم اختلاس تبعید بود با اهل بیت به کاشان، کاش مادر نمیزادم. عهد این شاه به وساطت مهر علیا به خدمت خوانده شد. کارش بالا گرفت، شد صدر اعظم، شبابِ حاجی بود که به جرم دستیاری در قتل امیرکبیر، مغضوب قبلة عالم شد. بندة مرتد خدا و ملعون مردم، هم از صدارت عزل شد، هم تبعید. به عمرم حتی از آدمهای خانه عبارت "خدا پدرت را بیامرزد" نشنیدم. یک همچو رذلی بود بابای گور به گورافتادة حاجی. تاوان معصیت پدر را پسر داد. غشی شدم، حاجی دید یا باید رعیت باشد بندة خدا، دعاگوی قبلة عالم، جانِ خَرَکی بکند برای یک لقمة نان بخور و نمیر، و یا نوکر قبلة عالم باشد و آقای رعیت. صرفه در نوکری قبلة عالم بود. گربه هم باشی گربة دربار. حاجی بر و رویی نداشت، کوره سوادی لازم بود آموختیم، جلب نظر کردیم شدیم بابِ میل. نوکر مآب، شاه پسند، از کتاب داری تا ... رختخواب داری، تا جنرال قنسول شدیم به هندوستان. در هندوستان اینقدر خواب آشفته دیدم از قتل عام مردم هند به دست نادر، که شکمم آب آورد، سرم دوار گرفت، خون قی میکردم دائم، هر شب خواب وحشت بود، طبق طبق سرهای بریده، قدح قدح چشمهای تازه از حدقه درآمده، تپان مثل ماهی، لیز.

 

مرده زنده آمدیم دارالخلافه تهران، که صحبت سفر ینگه دنیا شد. کی کم عقلتر از حاجی. شاه، وزیر، یاران، اصحاب سلطنت، ما را فرستادند به یک سفر پرزحمت بی مداخل. دریغ از یک دلار که حاجی دشت کرده باشد. فکر و ذکرمان شد کسب آبرو، چه آبرویی، مملکت رو تعطیل کنید، دارالایتام دایر کنید درست تره. مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه میاید، قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد میکند، نفوس حق النَفَس میدهند، باران رحمت از دولتی سر قبلة عالم است، و سیل و زلزله از معصیت مردم. میزغضب بیشتر داریم تا سلمانی. سر بریدن از ختنه سهلتر. ریخت مردم از آدمیزاد برگشته، سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده، چشمها خمار از تراخم است، چهره ها تکیده از تریاک. اون چهار تا آب انبار عهد شاه عباسم، آبش کرم گذاشته، ملیجک در گلدان نقره میشاشد، چه انتظاری از این دودمان. با آن سرسلسلة ... اخته. خلق خدا به چه روزی افتادند از تدبیر ما، دلال، فاحشه، لوطی، لَلِه، قاپ باز، کف زن، رمال، معرکه گیر، گدایی که خود شغلی است، (در نسخة نمایش داده حذف شد: مملکت عنقریب قطعه قطعه میشود.) من نه کاردانی داشتم برای خدمت، نه عرضة خیانت. من حاج حسینقلی، بندة درگاه، آدم ساده باده، قانع به نوکری، امیدوار به الطاف همایونی، حاجی رو ضایع کردند الحق، از این دست شدیم: سخت، دودل، بزدل، مردد، مریض، مفسد، رسوا، دو رو، دغل، متملق، حاجی به شوق کدام کعبه قربان کردی؟

مونولوگ فیلم حاجی واشنگتن اثر جاودانه علی حاتمی که امروز مرهمی بود بر حال و روزم.


» نظر

ای مشت زمین! بر آسمان شو

پنجشنبه و جمعه بعد از مدتها به لطف میلاد عزیز دو روزی از این شهر سیمانی فرار کردیم و رفتیم پلور. چه هوایی و چه همنشینی بی همتایی با خشایار و چه لذتی از دیدن خوشبختی‌های زری خانم برای داشتن چنین سرپناه پر عشقی بردیم. از حیاط پشتی ویلا، دماوند تمام قد پیدا بود و آه ای دماوند...

 ای دیو سپید پای در بند!   ای گنبد گیتی! ای دماوند! 

از سیم به سر یکی کله خود   ز آهن به میان یکی کمر بند 

تا چشم بشر نبیندت روی   بنهفته به ابر، چهر دلبند 

تا وارهی از دم ستوران   وین مردم نحس دیومانند 

با شیر سپهر بسته پیمان   با اختر سعد کرده پیوند 

چون گشت زمین ز جور گردون   سرد و سیه و خموش و آوند 

بنواخت ز خشم بر فلک مشت   آن مشت تویی، تو ای دماوند! 

تو مشت درشت روزگاری   از گردش قرنها پس افکند 

ای مشت زمین! بر آسمان شو   بر ری بنواز ضربتی چند 

نی نی، تو نه مشت روزگاری   ای کوه! نیم ز گفته خرسند 

تو قلب فسرده‌ی زمینی   از درد ورم نموده یک چند 

شو منفجر ای دل زمانه !   وآن آتش خود نهفته مپسند 

خامش منشین، سخن همی گوی   افسرده مباش، خوش همی خند 


» نظر

کتابی برای خواندن کتابی برای خریدن

فردا نمایشگاه کتاب در مصلای تهران آغاز به کار می کند و این یعنی بهترین روزهای سال برای من. رفتن هر روزه به نمایشگاه کتاب حتی اگر در مصلی باشد برای من ارزشمند است. معتقدم کتاب خوب و خواندنی را باید حتما خرید و احتمالا امانت گرفتن کتاب و خواندنش از کتابخانه لذت داشتن آن را در کتابخانه شخصی تان کم می کند. پس برای کمک به اقتصاد کتاب و ایجاد یک میراث ماندگار برای آیندگانتان خرید کتاب خوب را فراموش نکنید. همیشه در تصوراتم از پیری یک پیرمرد کتابخوان دیده ام که نشسته روی مبلی و کتابی در دستانش، عینکی بر چشمش، فنجانی چای کنارش، منیر مشغول بافتنی جدیدش برای نوه اش و من هر از گاهی جمله ای را برایش بلند می خوانم مثلا شعری شاید" مرا تو بی سببی نیستی..." و یاد خاطرات اولین نمایشگاه کتابی که با هم رفتیم می افتیم و احتمالا می خندیم. عادت دارم در صفحه اول هر کتابی که می خرم جمله‌ای بنویسم و امضا کنم. تاریخ بزنم و از حس و حال خریدم بنویسم. از سال 70 که اولین کتابم را با پول عیدی‌هایم خریدم تا الان این طور بوده. چند تا کتاب خوب که خریدنشان را می توانم توصیه کنم:

سفر به انتهای شب، لویی فردینان سلین با ترجمه فرهاد غبرایی. پیرامون اسارت بشری سامرست موام. تراژدی آمریکایی تئودور درایزر. وصیتنامه اسپانیایی آرتور کویستلر، سیمای زنی در میان جمع هاینریش بل. پدرخوانده ماریو پوزو. از کارهای خودمان هم مجموعه آثار مصطفی مستور. مجموعه آثار علی حاتمی. مجموعه آثار بهرام بیضایی. کتابهای جلال آل احمد به خصوص سفرنامه آمریکایش. از کارهای فلسفی، مجموعه آثار افلاطون، از شاعران هم، مجموعه شعرهای احمد شاملو. سید علی صالحی. غزلهای محمدعلی بهمنی. سایه و شفیعی کدکنی.


» نظر

بهار توقیف شد

هر چه می کنم بیخیال این شوم که بهار را توقیف کردند نمی شود. حسابی کفری ام. در بین رنگین نامه های متعفن گازوییلی که منتشر می شوند بهار شاید جزو معدود روزنامه هایی بود که می شد آن را خواند. لذت برد و احساس کرد که روزنامه می خوانی. 

ای کاش بی مغزهایی که مثل ... حکم توقیف می دهند کمی به دور و برشان نگاه کنند و ببینند که وقتی دیگی جوش آورده اگر درش را ببندی قل زدنش تمام نمی شود بلکه به آستانه انفجار می رسد و می ترکد اگر هم این طور نشود. می سوزد و سیاه می شود و بعد از آن دیگر هیچ چیز در آن عمل نمی آید.

ریتم این آهنگ در سرم می پیچد: دلم گرفت ای هم وطن / پرم شکست تو این قفس / تو این غبار,تو این سکوت / چه بی صدا ,نفس نفس


» نظر

یک نوستالژی زیبا... حال همه ما خوب است اما تو باور نکن

باران می بارد

شعر سید و صدای خسرو در جانم می پیچد

یادش بخیر... یادش بخیر


» نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >