سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش

سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش      که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش
 شد آن که اهل نظر بر کناره می‌رفتند        هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
 به صوت چنگ بگوییم آن حکایت‌ها            که از نهفتن آن دیگ سینه می‌زد جوش
 شراب خانگی ترس محتسب خورده          به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش
 ز کوی میکده دوشش به دوش می‌بردند     امام شهر که سجاده می‌کشید به دوش
 دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات             مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

محل نور تجلیست رای انور شاه             چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش
 بجز ثنای جلالش مساز ورد ضمیر            که هست گوش دلش محرم پیام سروش
 رموز مصلحت ملک خسروان دانند        گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش


» نظر

قانون،‏ مسئولیت و تکلیف

نیمه شب گذشته تصمیم گرفتیم برای خرید شیرخشک بریم بیرون و البته چرخی هم بزنیم. از خیابان ولیعصر به سمت تجریش می رفتیم بالا. نیمه شب بود و ترافیک نبود. خوشحال از این خلوتی خیابان و آرامشش بودم که زیر پل پارک وی با ترافیک شدید و ازدحام ماشین‌ها روبرو شدیم. تعجب اینکه چه اتفاقی افتاده. خلاصه به هر مصیبتی بود از لابه‌لای ماشین‌ها و کامیون‌های حمل مصالح ساختمانی به سلامت گذشتیم و ادامه مسیر دادیم. حالا فکر می کنید علت ترافیک چه بود؟ خیلی ساده چند نفر نوجوان 14 یا 15 ساله با کاور لباس پلنگی بسیج یا چه می دانم یک ارگان شبه نظامی به سردستگی دو یا سه نفر لباس شخصی با هیکل های بالای 140 کیلویی و بیسیم و ... داشتند به ماشین هایی که مشکوک میشدن گیر میدادن و خلاصه بزن بغل،‌ مدارک، بازرسی صندوق عقب و...

حالا فکر نکنید که از این موضوع خیلی کفری شده ام که دارم این را می نویسم ولی هر چه از آنها دور میشدیم به این فکر میکردم که مسئول امنیت ما در این نیمه شب آیا با چند نوجوان و لباس شخصی است یا نیروی انتظامی با لباس پلیس و تشکیلات شناخته شده. تردید دارم که چنین وضعیتی باعث احساس امنیت در شهر شود.

بادا روزی که عقل و حکمت و قانون و مسئولیت در این دیار بر همه حاکم شود و تکلیف همه در این دیار با خودشان و دیگران معلوم گردد تا آرامش در روح و جان همه خانه گزیند.


» نظر

خوشمزه ترین لقمه نان و پنیر دنیا

مهر یعنی‌ کچل شدن،‌ کچل شدن یعنی مدرسه،‌ مدرسه یعنی دبستان، دبستان یعنی مداد،‌ مداد یعنی مشق،‌ مشق یعنی آقای ارشد،‌ آقای ارشد یعنی معلم کلاس دوم،‌ کلاس دوم یعنی احساس رشد،‌ احساس رشد یعنی لقمه مامان پیچ زنگ تفریح دوم و زنگ تفریح دوم یعنی خوشمزه ترین لقمه نان و پنیر دنیا. 

یادت بخیر همه کودکی های مدرسه قشنگ من.


» نظر

روح زمین رفت

شنیدم پرویز مشکاتیان عزیز دیروز رفت. مشکاتیان برای من حکم کلید را داشت. از روزهای کودکی که برادرم بیداد گوش می کرد نوای متفاوت موسیقی اش برایم محسوس بود. بعدها که آستان جانان را شنیدم چنان از خود بی خود می‌شدم که دیگر هیچ صدایی برایم صدا نبود. یکه نوازی اش با استاد شجریان هم در آلبوم گنبدمینا خود حدیث دیگری است.

دیروز اما دریغ دیگری هم داشتم . در جمع چند میهمان عزیز بودم که مجری اخبار تلویزیون این خبر را در حد چند ثانیه خواند. آن چند نفر مشکاتیان را نمی شناختند. توضیح دادم. ساعتی بعد اخبار بی بی سی فارسی گزارشی هر چند ناقص از این خبر پخش کرد که برای آن چند نفر بسیار جالب تر بود. حسین علیزاده هم روی خط بی بی سی آمد و گلایه داشت که چرا به جای صدا و سیمای خودمان باید با آنها درباره مشکاتیان صحبت کند.

این هم از عجایب روزگار است که یکی از برجسته ترین موسیقیدان‌ها و نوازندگان سنتور کشور از دنیا می رود و من نمی دانم به چه دلیلی این خبر برای تصمیم سازان خبری یک فرصت تلقی نمی شود.

مشکاتیان برنده جایزه روح زمین در سال 1992 در فستیوال جهانی موسیقی در ایتالیا بود. توصیه می کنم آلبوم لحظه دیدار را که اجرای مشکاتیان در همین فستیوال است را یکبار دیگر گوش کنید و به رسم فرنگی ها به احترام او تمام قد بایستید و کلاه از سر بردارید و سر خم کنید.


» نظر

این را حتما بخوانید

امروز در اعتماد مطلبی به قلم دختر دکتر شریعتی خواندم که حیفم آمد آن را اینجا نگذارم. حتما بخوانیدش.

زولبیا بامیه را فراموش نکن
 
سوسن شریعتی

اصلاً معلوم نیست باید گریست یا خندید؟ اگر راست باشد که تاریخ دو جور تکرار می شود؛ تراژیک یا به شکل کمدی هر دو کار مجاز است. اما وقتی این دو موقعیت درهم می آمیزد شق سومی پیش می آید که مارکس حدسش را نمی زد و نامش می شود شق ملال آور تکرار تاریخ. وقتی خنده و گریه درهم می آمیزد، وقتی که هم اشک امانت نمی دهد و هم خنده نفست را بریده. تا به حال ندیده یی کسی را که از فرط گریستن می زند زیر خنده، آنقدر می خندد که فقط با یک سیلی می توان او را به حالت عادی برگرداند. ادامه مطلب...

» نظر

یا لطیف...

فرنوش امروز چهار روزه شده و من هنوز در بهت عظمت لطف خداوند مانده ام و گیج که چگونه شکر این نعمت کنم. خدایا شکر.

 


» نظر

فرنوش

دیروز نیمه شعبان بود. دیروز بزرگترین روز زندگیم بود. فرنوش من بدنیا اومد. حالا احساس می کنم که کامل شدم. احساس سبکی توصیف نشدنی دارم. لذتی که نمی تونم بیانش کنم.


» نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >