خستگی در برنده ها
این روزها، کتاب و شعر و فیلمهای قدیمی خیلی بیشتر به آدم می چسبد. شاید تنها خاصیت اوضاع فعلی همین باشد. بهترین فیلمی که در این چند روز دیدم " روزی روزگاری در غرب وحشی " بود. یک وسترن اصیل که پر است از نماهای فوق العاده. موسیقی دلچسب و پایان باشکوه و متفاوت. مرد باید برود. همیشه باید برود.
کتاب "تسخیر خوشبختی" برتراند راسل را هم این روزها دست گرفته ام برای بار دوم. جنون بدبختی، بدبختی بایرونی و ضرورت کمی هیجان در زندگی برای رهایی از افسردگی و کاهش احساس بدبختی و... جالب است بدانید که برتراند راسل در جوانی چند بار می خواسته خودکشی کند و تنها دلیلی که مانع می شده او از این کار منصرف شود علاقه اش به ریاضیات و حل مسئله بوده است. این هم از تاثیر درس شیرین ریاضی. شعری هم از اخوان ثالث این روزها تو سرم می پیچید که نمی دانم در کدام کتابش خوانده بودم و خوشبختانه به لطف گوگل عزیزیمان به کسری از ثانیه آن را یافتم.
موجها خوابیده اند ، آرام و رام
طبل توفان از تپش افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
آبها از آسیا افتاده است
کلمات کلیدی :
» نظر