سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خشونت خواستنی...

حق با کیست؟ شما حق دارید که خشونت کنید؟ چقدر می توانید در احقاق حقتان پای بفشارید. تا کجا؟ مرزش را چه کسی تعیین می کند؟ خشونت واژه ای است که به طور کلی تصور مثبتی در ذهن ایجاد نمی کند اما گاهی اوقات تنها چیزی که اهمیت دارد اعمال خشونت است. در برابر کسی که به مرزهای شخصی کسی تجاوز می کند، تنها راه مقابله اعمال خشونت با جدیت هر چه تمام تر است. بدون هیچ گونه ترحمی و گذشتی. معنی ندارد کسی حالا به هر دلیلی که دارد بخواهد وارد حوزه شخصی انسان شود  وهیچ واکنشی نبیند. مسئله گذشت و بخشش بحث دیگری است. اما در برابر خشونتی که در باره انسان می شود (به معنی کلی آن) من فکر می کنم باید خشونت ورزید (به معنای کلی آن) و فرا قانونی عمل کرد و تردیدی هم نباید داشت.

ادامه مطلب...

» نظر

چرا نود قیمتی است؟

عادل دیشب خندان بود. 20 میلیون و 122 هزار پیامک داشت. من و منیر هم پیامک موافقت با 90 ارسال کردیم. گاهی اوقات بد نیست فارغ از کار و موقعیت با مردم بود و احساس جمعی داشت. سالها قبل در دوره دانشجویی با جمعی از دوستان یک مجله دانشجویی به اسم زمانه منتشر می کردیم. سر یکی از جلسات تحریریه گفتم امروز فوتبال بین ایران و عربستان هست. بازی مهمی بود. یکی از رفقا گفت: ای بابا، فوتبال که مال ما نیست، واسه بچه ها و علاف هاست. ما کارای مهم تری داریم. ما باید به مردم نگاه کنیم نه اون چیزی که مردم بهش نگاه میکنن. تو ذوقم خورد و فکر کردم که هنوز به اندازه کافی روشنفکر نشده ام که از دیدن فوتبال تیم ملی خوشم می آید. سالها گذشت و من در این توهم بودم. اما حالا فکر می کنم تلخی روشنفکرا به خاطر اینه سعی می کنن مثل مردم نباشن. من به این کاری ندارم که فوتبال میتونه مشکلی رو حل کنه یا نه و آیا روشنفکری بهتر است یا فوتبالی بودن یا شاید هم اشکالی ندارد و میتوان هر دو جورش بود. برای من این ارزشمنده که یه مرد با چهارتا بچه قد و نیم قد و کلی گرفتاری دوشنبه شبا تو خونه کوچیکش بشینه پای یه کاسه تخمه آفتابگردون و برنامه 90 ببینه و حالشو ببره و خیالشم نباشه که تا دو نصفه شب بیدار باشه و فردا دوباره کلی کار و مشکل و ... هم داره. این هنریه که شبه روشنفکرا کمتر دارن و کمتر می تونن ولو برای 5 دقیقه دست کم ذهن کسی رو از مشکلاتش دور کنن.

این داستانک هم شاید خیلی ربطی به این نوشته نداشته باشه ولی همیشه برایم خیلی جالب بوده که:

ابوسعید را گفتند : کسى را مى ‏شناسیم که مقام او آن چنان است که بر روى آب راه مى ‏رود.

شیخ گفت : کار دشوارى نیست ؛ پرندگانى نیز باشند که بر روى آب پا مى ‏نهند و راه مى ‏روند.

گفتند : فلان کس در هوا مى ‏پرد. گفت : مگسى نیز در هوا بپرد.

گفتند : فلان کس در یک لحظه ، از شهرى به شهرى مى‏ رود.

گفت : شیطان نیز در یک دم ، از شرق عالم به مغرب آن مى ‏رود. این چنین چیزها ، چندان مهم و قیمتى نیست.

مرد آن باشد که در میان خلق نشیند و برخیزد و بخسبد و با مردم داد و ستد کند و با آنان در آمیزد و یک لحظه از خداى غافل نباشد.


» نظر

فردوسی عصر ما

دیشب یکبار دیگر ویژگی تاریخی ما ایرانی ها تکرار شد. با این که باور کردنش سخت است اما هنوز هم این تفکر در کشور حاکم است که قد تو نمی تواند از یک حدی که خیلی هم بالا نیست، بالاتر برود. اگر رفت کوتاهش می کنند. اگر خوش شانس باشی از پا و اگر بد شانس باشی از سر کوتاهت می کنند.

هنوز تفکر حذف و آستانه تحمل پایین که هر کسی با من نیست بر من است رواج دارد. آزادی هم کلمه مقدسی است که با آن سر آزادگی را ذبح مصلحتی می کنند.

دیشب، شب بسیار بدی بود، چون این اتفاق در حضور بیش از 20 میلیون ببیننده تلویزیون افتاد. دیشب من و همه کسانی که برنامه 90 که جزو هیچ دسته بندی سیاسی هم نیست و اصولا در رده برنامه های سرگرم کننده و fun یا فوقش آموزشی دسته بندی می شو، دیدند که چگونه به صورت مصلحتی یک برنامه تلویزیونی مردمی سر بریده شد. و چه زجر آور بود دیدن چهره معصوم عادل فردوسی پور که بغض داشت و نمی ترکید. حرف داشت و نمی زد و فریاد داشت و بر سر جانیان قد کوتاه نمی کشید. امیدواریم همانطور که امیرحاج رضایی گفت اتفاقاتی که افتاده غیر رسمی باشد و حقیقت نداشته باشد و باز بشود ردی از حقیقت و حق را نشان داد. حالا که دقت می کنم می بینم چه وجه تسمیه با مسمایی در اسم عادل فردوسی پور وجود دارد. بدون تشابه او فردوسی عصر ماست که به خون دل و از جایی که کمتر کسی فکر می کرد حقیقت را یافت و آن را نشان داد و تبلیغ کرد و به دست کم 20 میلیون هم طرفدار دور خود جمع کرد. من برای کسانی که فکر می کنند حجره آنها یعنی تمامیت نظام متاسفم و انتظار دارم نظام حساب خودش را از این جمع کوتوله جدا کند.   


» نظر

زمستان رفتنی است...

در انتظارم...

          بانو بیاید...

             باران ببارد...

                بهار بهار گل...

                         و آبی ناتمام دریای شمال. 

همین کافی است...

                زمستان رفتنی است...


» نظر

وای به حال ما گرسنه ها...

محرم ماه متفاوتی است. نه که آسمان و خورشیدش گونه ای دیگر باشد، که هر روز خدا مثل یکدیگر است به لطف خدا. از این جهت که کمی سرمان را بالا می آوریم و موسم پریدن می شود. بعضی می پرند، بعضی بال می زنند، بعضی ادای بال زدن دارند، بعضی فقط نگاه می کنند، بعضی عین خیالشان نیست و بعضی ...

یک چیزی که در عاشورا وجود دارد و خیلی آدم را اذیت می کند این است که در یک زمان بقدری همه مصلحت سنج می شوند که حقیقت را به راحتی بر سر نیزه می کنند و ککشان هم نمی گزد. این است که تمام روزها ممکن است عاشورا باشد و تمام زمین ها کربلا حتی همین حالا. همین جا. تنهایی حسین در کربلا چیزی نیست که فقط ما برایش گریه کنیم. همه موجودات دو عالم در عاشورا عزا می گیرند. عزای حقیقت. روزی که خون کمترین بهای ماندن در صراط حق است. بزرگی حرف قشنگی میزد، میگفت: روز عاشورا می دانی چرا همه گریه می کنند؟ چون آخرین پنج تن آل عبا از دنیا می رود. بله سفره جمع می شود و وای به حال ما گرسنه ها. اینه که عاشورا نذری خوردن و نذری دادن میشه یه کار واجب که از مرگ میتونه نجاتت بده. کرم آقامونو شکر.

این روزها عجیب دلنشین است صدای استاد شجریان در آلبوم بیداد.

 

یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد؟

 دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟

 آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست؟

 خون چکید از شاخه گل باد بهاران را چه شد؟

 کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی

 حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد؟

 لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاست

 تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد؟

 شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

 مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد؟

 گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند

 کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد؟

 صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی بر نخواست

 عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد؟

 زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت

 کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد؟

 حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش

 از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد؟


» نظر

لوگان و شخصیت خودروسازان داخلی

ما هم بالاخره جزو اتومبیل داران شدیم. بعد از هفت سال کار و پس انداز بالاخره وقتی فهمیدیم با این پولها نمی توانیم صاحبخانه شویم ولو در شهرک های اطراف کرج! رفتیم یک لوگان (تندر 90) نقره ای نیمه فول خریدیم. حکایت خرید و فروش و مصائب بنگاه های فروش ماشین و دلسوزی رفقا و همقدمی شان مفصل است. اما یکی دو نکته هست که نمی توانم راجع به آن در اینجا چیزی نگویم. اول از همه خودروسازان ایرانی هستند که به عقیده من هنوز شخصیت و کلاس شرکت های خودروسازی را ندارند و کارشان به دلیل انحصار و بازار غیررقابتی بیشتر شبیه سر گردنه بگیری است. مثلا در همین لوگان ما (که استثنائا لگن نیست) خودروساز محترم برای تولید خودش که به نوعی شخصیت خودش محسوب میشه اینقدر ارزش قائل نشده که ولو به ضرر به زعم خودشان، یک جعبه آچار،‏ مثلث هشدار و حتی لاستیک کف پایی را به مشتری بدهند. استدلالشان هم اینه که تولید لوگان واسمون صرف نمی کنه و داریم ضرر می دیم پس برای کاهش ضرر این وسایل رو بی خیال می شیم تا یه وقت خودروسازا ورشکست نشن. هزینه این اهمال و بی مسئولیتی در برابر مشتری البته در مقابل آگهی های میلیاردی خودروسازان واقعا خیلی کمتره ولی وقتی بازار در قبضه داخلی سازان باشه و زره انحصار اونها رو از هر انتقادی مصون میکنه دیگه حالا چه من داد بزنم و چه داد نزنم اونا ککشون هم نمی گزه. آخ دلم می خواست این تعرفه لعنتی ماشینای وارداتی رو بر می داشتن،‏ اون وقت این مدیرای از دماغ فیل افتاده سایپا و ایران خودرو و پارس خودرو و چی چی خودرو داخلی می فهمیدن یه من ماست چقدر کره میده!؟ انوقت سهامداران این شرکت ها اگه واقعا براشون سودشون مهم بود،‏ اونوقت اجازه نمی دادن هر ... بشه مدیر و گردن کلفت کنه و به ریش همه بخنده.

راجع به لوگان بعدا می نویسم.


» نظر

سی ساله شدم و رفت...

رستم ازین نفس و هوا زنده بلا مرده بلا  

زنده و مرده وطنم نیست بجز فضل خدا


رستم ازین بیت و غزل ای شه و سلطان ازل

مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا


قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر

پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا


ای خمشی مغز منی پرده آن نغز منی

کمتر فضل خمشی کش نبود خوف و رجا


برده ویران نبود عشر زمین کوچ و قلان

مست و خرابم مطلب در سخنم نقد و خطا

تا که خرابم نکند کی دهد آن گنج به من

تا که به سیلم ندهد کی کشدم بحر عطا

مرد سخن را چه خبر از خمشی همچو شکر

خشک چه داند چه بود ترلللا ترلللا

آینه ام آینه ام مرد مقالات نه ام

دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما

دست فشانم چو شجر چرخ زنان همچو قمر

چرخ من از رنگ زمین پاکتر از چرخ سما

عارف گوینده بگو تا که دعای تو کنم

چونک خوش و مست شوم هر سحری وقت دعا

دلق من و خرقه من از تو دریغی نبود

وانک ز سلطان رسدم نیم مرا نیم ترا

از کف سلطان رسدم ساغر و سغراق قدم

چشمه خورشید بود جرعه او را چو گدا

من خمشم خسته گلو عارف گوینده بگو

زانک تو داود دمی من چو کهم رفته ز جا


» نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >